پروژه ترک می می
بالاخره بعد از چند هفته که تصمیم داشتم از شیر بگیرمت امروز سه شنبه 27/12/92 شروع کردم
می خواستم از صبح شروع کنم ولی چون خیلی کار داشتم نشد... ولی بعد از اینکه از خواب بیدار شدی منتظر شدم که شیر بخوای ولی انگار خودت فهمیده بودی که یه خبری هست و تا ساعت 6:15 هم اصلا سراغ من نیومدی ...الهی بمیرم برات ... خیلی خیلی ناراحتم
6:30 بود که اومدی و گفتی مامانی یه ذره می می می خوام ..... می می رو گذاشتی توی دهنت و از اونجایی که تلخ بود یه نگاه به من کردی و از دهنت در آوردی و خندیدی و گفتی اخ .... و بعد گفتی اون یکی رو بده ... تا گذاشتی دهنت و دیدی اون هم تلخه ناراحت شدی و گفتی اخ شده .... گفتم عزیز دلم می می تلخ شده .. تو دیگه بزرگ شدی .... تو هم که دهنت مزه تلخی می داد گفتی تلخه و رفتیم بهت آب دادم و بعدش هم گفتی بستنی می خوای بهت دادم یه کم خوردی ..الهی مامانت برات بمیره
بعدش کلی با هم بازی کردیم تا بابایی اومد و رفتیم خونه مامان جون و باباجون .... اونها هم که از ماجرا خبر داشتن کلی بهت حال دادن و برات شبکه نیم رو که دوست داری گذاشتن ببینی و تو هم کلی دوست داشتی و بعد اومدیم خونه و گفتی مامان می می ... بهت گفتم مامان می می تلخ شده و بابایی زودی اومد و بردت تو اتاقت و با هم کتابات رو آوردین که بخونیم ....
شام خوردیم و رفتیم برای خواب ..از ساعت 10:30 کتاب خوندیم و هی این طرف و اون طرف رفتی و هی گفتی : زنگ بزنم مامان جون محبوبه بیاد بریم پارک عباسی .... هی این جمله رو تکرار کردی تا چشمات سنگین شد و بعدشم بابایی اومد پاهات رو ماساژ داد تا خوابت برد ....
الهی بمیرم برات که از غصه همش عرق سرد می کردی .... بعدش تا صبح تو خواب بازم بهت می می دادم و آروم شدی ولی صبح که بیدار شدی دوباره گفتی می می و دوباره گفتم می می تلخ شده ...خلاصه تا شب همین روند ادامه داشت و موقع خواب توی دلم خوابیدی ولی دیگه تو شب بهت می می ندادم و هی بیدارشدی و گفتی می می و وقتی بهت می گفتم تلخه از اون دنده می شدی و می خوابیدی ... الهی بمیرم برات فکر می کردی شب اول حسابی گریه و زاری کنی ولی همش تو خودت بودی و اصلا گریه و بدی نکردی
امروز بهتر شده بودی و فقط میومدی و می می رو نازی می کردی ولی امیدوارم که هر چه زودتر از یادت بره چون تحمل غصه خوردنت رو ندارم
دوستت دارم دختر صبور و مهربون من