پارک ولی .............
عزیزم مامان و بابا .... سلام گلم
پریروز با محمد و مامانش با هم رفتیم که بریم پارک سر خیابان ....شما هم باکلی ذوق که می خوای بری تاب بازی نشستی توی کالسکه ورفتیم پارک
ولی وقتی رسیدیم پارک کنار پارک یه کامیون و یه بلدزر داشتن خاک برداری می کردن و شما هم وقتی این دوتا رو دیدی شروع کردی به دویدن و خوشحالی و می رفتی به طرف هر کسی که توی پارک بود و ماشین ها رو بهشون نشون می دادی و می خندیدی و جیغ می زدی و هی می دودی این طرف و اون طرف و ماشینها رو با انگشت نشون می دادی
خلاصه که همه پارک داشتن بهت نگاه می کردن و می خندیدن و شما هم که به طور کل تاب و پارک از یادت رفت
من هم که نمی دونستم و دوربین رو نیاورده بودم با دوربین موبایلم ازت فیلم گرفتم و فرداش که مامان جون اومد خونمون بهش نشون دادم و کلی ذوق کرد برات
خلاصه امروز دیدیم که مامان جون ساعت 3 اومده و زنگمون رو می زنه ... ما هم متعجب که ساعت 3 !!!
وقتی مامان جون از آسانسور اومد بیرون با یه کامیون بزرگ بود که برای سانیا گلی خریده بود ... شما هم که دیگه هیچی ذوق ذوق ذوق
هی میشینی توش و می گی بیب بیب .... یعنی بی زحمت منو هول بدین
قربونت برم الهی ...بوووووووووووووسسسسس