سانیاسانیا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

پروژه ترک می می

بالاخره بعد از چند هفته که تصمیم داشتم از شیر بگیرمت امروز سه شنبه 27/12/92 شروع کردم می خواستم از صبح شروع کنم ولی چون خیلی کار داشتم نشد... ولی بعد از اینکه از خواب بیدار شدی منتظر شدم که شیر بخوای ولی انگار خودت فهمیده بودی که یه خبری هست و تا ساعت 6:15 هم اصلا سراغ من نیومدی ...الهی بمیرم برات ... خیلی خیلی ناراحتم 6:30 بود که اومدی و گفتی مامانی یه ذره می می می خوام .... . می می رو گذاشتی توی دهنت و از اونجایی که تلخ بود یه نگاه به من کردی و از دهنت در آوردی و خندیدی و گفتی اخ .... و بعد گفتی اون یکی رو بده ... تا گذاشتی دهنت و دیدی اون هم تلخه ناراحت شدی و گفتی اخ شده .... گفتم عزیز دلم می می تلخ شده .. تو دیگه بزرگ شدی ......
1 فروردين 1393

سال نو مبارک دختر گلمون

دختر خوشگل مامان و بابا....عزیزم دلمون ....سال نو مبارک نفسمون سال تحویل 1393:ساعت 20:27 بعدازظهر عزیز مامان خیلی وقته که نتونستم وبلاگت رو به روز کنم و اون هم دلیلش گرفتاری های آخر سال و برنامه ها من برای از شیر گرفتن شما بود عزیز من دیگه بزرگ شده و خانم شده و الان 3 روزه که دیگه می می نخورده ... الهی بمیرم برات ولی حالا دیگه بزرگ شدی و همه چی می گی و همه مفاهیم رو می رسونی .. جمله بندی هات دقیق و درسته دندونات کامل شدن و من نتونستم برای این دندونهای آخر رو بهت تبریک بگم عزیزم ....ببخش ... اما حالا می گم که کامل شدن مرواریدهات رو تبریک می گم عزیزم کلی شعر بلدی ...یه توپ دارم .... خرگوش من ... دو دست دارم ... م...
1 فروردين 1393

دندان نیش

سلام گل گلی من  بالاخره دوتا از دندانهای نیش سمت چپت در اومدن .... مبارک باشه عزیزم ... یه کم اذیت شدی ولی حالا دوتا مروارید جدید داری ... نیش بالا و پائین سمت چپ مبارک  هر کلمه ایی هم که ما بگیم شما تکرار می کنی .... همش به من می گی پاشو پاشو ... بشین  بعد من بهت 1 بار گفتم از دست تو ...حالا همش می گی دست تو    امروز هم یه کوچولو برف اومد بعد از سالها و من تو زودی رفتیم توی حیاط و دستمون رو گرفیتم تا برف ها بیوفتن توی دستمون .. هوووررررررررررررراااااا دوستت داریم خورشید مامان و بابایی ..بووووس          ...
12 دی 1392

چطوووووووووووووووووووووووووری

سلام عزیز دلم  ببخشید که دیر به دیر میام ... ولی دختر گلم یه کم مریض بودی و به همین خاطر مامانی هم گرفتار بود عزیزم ... ولی کم کم داری خوب میشی عزیزم کلی کلمه جدید یاد گرفتی  سلاااااااااااااااااااام  چطووووووووووووووری  اودافظ .. خداحافظ پاششو بده  نیس ... نیست  فعلا بابایی هم با شما مریض شده و دیروز هی می گفتی بابا بسیزه یعنی مریضه .... بعد من می گفتم چیکار کنیم می گفتی دتر یعنی دکتر  می گفتم دکتر به بابا چی داده ؟؟ می گفتی داوو و گوس یعنی دارو و قرص چند شب پیش هم داشتین با بابا توی اتاقت بازی می کردین و شما هم توی تخت ورجه ورجه می کردی که یک دفعه صدا اومد و دوی...
12 دی 1392

عگ گل

سلام عزیزم مامان ببخش که دیر به دیر میام .... دخترم خیلی خانوم و بزرگ شده ..... کلی با محمد و مامانش دوست شدی و به مامانش می گی عمه  چند روز پیش 1 ساعت رفتی خونشون و بازی کردی و اصلا هم سراغ منو نگرفتی ... می گم که خیلی خانوم شدی  سه شب پیش نشسته بودی با بابایی بازی می کردی .... بعد بابا بهت گفت : عقل کل  شما هم زودی گفتی عگ گل ..... خلاصه حسابی از دستت خندیدیم وقتی آهنگ گوگوش بخونه بهت می گم این خانومه که می خونه کیه .... زودی می گی  :: گوگوش  کلی کلمه جدید هم یاد گرفتی  ننر ( لوس )..... ننن  عقل کل .... عگ گل  چنگال .... گنگال گوش .... گوگ ...
17 آذر 1392

دو سه ده

سلام عزیزم مامان و بابا خدارو شکری خوب خوب شدی و دیگه مریض نیستی ..... حسابی برای خودت خانوم شدی .... روزا خودت با اسباب بازی هات بازی می کنی و کمتر آویزون مامان میشی    تازگی هر وقت باهام کار داری میای هی می گی : گیا گیا و دستت رو  تکون می دی .... هرچی من می گم بگو بیا تو هم دوباره می گی گیا گیا  شعر یه توپ دارم قلقلیه رو هم برات می خونم و شما آخرای هر مصرع رو می گی  وقتی هم می خوای شیطونی و بپر بپر کنی می گی : دو سه ده  موقع بازی هم هی میری گوشی تلفن رو برمی داری و می گی : الو الو مامامون کلمه های دیگه هم خیلی می گی ولی مامانی یادش نمی مونه ... قول می دم از این به بعد یادد...
3 آذر 1392

دخترم مریض شده ....

سلام عزیز مامان  الهی برات بمیرم که مریض شدی ..... سه شنبه تب کردی بردیمت دکتر گفت خدا رو شکری از گوشت نیست و چند تا دارو داد که یکیش هم اسپری بینیه که خیلی دوستش داری  آقای دکتر گفت تا پنج شنبه باید خوب شده باشی .... شما هم تبت  پنج شنبه قطع شد ولی شروع کردی به سرفه .....چندتا از دندونات هم با هم دیگه تاول زده و حسابی شاکی و بداخلاق شدی  دوباره شنبه یعنی دیروز بردیمت دکتر و متاسفانه آقای دکتر گفت که گلو و یه کم هم گوش هات عفونت داره و دوباره آنتی بیوتیک داد   الهی بمیرم برات خیلی بد سرفه می کنی ... ولی خدا رو شکری امشب نسبتا یه کم بهتر شدی ..... انشالله زود زود خوب میشی عزیز دلم  دوست دار...
13 آبان 1392

گردش روز عید فطر

سلام عزیز مامان و بابا  روز 2 آبان که تعطیل بود و عید فطر بود با محمد و مامان و باباش رفتیم بیرون .... خیلی هم بهمون خوش گذشت ...اول رفتیم تله کابین صفه و بعد هم شهربازی سرپوشیده ترمینال صفه که اونجا حسابی بازی کردین و بهتون خوش گذشت .... محمد هم صورتش رو نقاشی کرد و شما هم هی دست می کشیدی روی صورتت و می گفتی محمد ..ابو ... عمه .... یعنی عمع روی صورت محمد نقاشی کشیده  بعد هم رفتیم رستوران عالی قاپو که شام بخوریم ... با اینکه قبلا غذای شما رو داده بودم ولی تا رفتیم داخل هی گفتی به به .. به به ... حسابی آبرومون رو بردی .... و تا اومدن غذا رو بیارن چونه ات رو زدی توی میز و کلی هم گریه کردی ... خلاصه حسابی اونجا رو به هم ریخ...
13 آبان 1392

عزیزم بزرگ شده

سلام دختر خوشگل من  ببخشید که اتفاقات رو با تاخیر می نویسم ولی چیکار کنم که وقت نمی کنم  روز جمعه 26 مهر برات اتاقت رو تغییر دکوراسیون دادیم و تخت نوزادی رو پائین آوردیم و به عنوان میز برات گذاشتیم تا دیگه توی تخت نوجوانت و توی اتاق خودت بخوابی  اولش من و بابایی حسابی نگران بودیم ولی وقتی خودت اتاق و تخت رو دیدی کلی ذوق کردی و خوشحال شدی و شب هم خودت زودی رفتی توی اتاق خودت برای خواب  درسته که یه کم برای مامان سخته چون شبی تا صبح در حال رفت و اومد به اتاقت هستم ولی فکر می کنم برای شما خیلی راحت تر و بهتر باشه عزیزم   و اما امروز حسابی مامان و بابا رو خوشحال کردی ....  امروز برای اول...
4 آبان 1392