سانیاسانیا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

دخترم مریض شده ....

سلام عزیز مامان  الهی برات بمیرم که مریض شدی ..... سه شنبه تب کردی بردیمت دکتر گفت خدا رو شکری از گوشت نیست و چند تا دارو داد که یکیش هم اسپری بینیه که خیلی دوستش داری  آقای دکتر گفت تا پنج شنبه باید خوب شده باشی .... شما هم تبت  پنج شنبه قطع شد ولی شروع کردی به سرفه .....چندتا از دندونات هم با هم دیگه تاول زده و حسابی شاکی و بداخلاق شدی  دوباره شنبه یعنی دیروز بردیمت دکتر و متاسفانه آقای دکتر گفت که گلو و یه کم هم گوش هات عفونت داره و دوباره آنتی بیوتیک داد   الهی بمیرم برات خیلی بد سرفه می کنی ... ولی خدا رو شکری امشب نسبتا یه کم بهتر شدی ..... انشالله زود زود خوب میشی عزیز دلم  دوست دار...
13 آبان 1392

گردش روز عید فطر

سلام عزیز مامان و بابا  روز 2 آبان که تعطیل بود و عید فطر بود با محمد و مامان و باباش رفتیم بیرون .... خیلی هم بهمون خوش گذشت ...اول رفتیم تله کابین صفه و بعد هم شهربازی سرپوشیده ترمینال صفه که اونجا حسابی بازی کردین و بهتون خوش گذشت .... محمد هم صورتش رو نقاشی کرد و شما هم هی دست می کشیدی روی صورتت و می گفتی محمد ..ابو ... عمه .... یعنی عمع روی صورت محمد نقاشی کشیده  بعد هم رفتیم رستوران عالی قاپو که شام بخوریم ... با اینکه قبلا غذای شما رو داده بودم ولی تا رفتیم داخل هی گفتی به به .. به به ... حسابی آبرومون رو بردی .... و تا اومدن غذا رو بیارن چونه ات رو زدی توی میز و کلی هم گریه کردی ... خلاصه حسابی اونجا رو به هم ریخ...
13 آبان 1392

عزیزم بزرگ شده

سلام دختر خوشگل من  ببخشید که اتفاقات رو با تاخیر می نویسم ولی چیکار کنم که وقت نمی کنم  روز جمعه 26 مهر برات اتاقت رو تغییر دکوراسیون دادیم و تخت نوزادی رو پائین آوردیم و به عنوان میز برات گذاشتیم تا دیگه توی تخت نوجوانت و توی اتاق خودت بخوابی  اولش من و بابایی حسابی نگران بودیم ولی وقتی خودت اتاق و تخت رو دیدی کلی ذوق کردی و خوشحال شدی و شب هم خودت زودی رفتی توی اتاق خودت برای خواب  درسته که یه کم برای مامان سخته چون شبی تا صبح در حال رفت و اومد به اتاقت هستم ولی فکر می کنم برای شما خیلی راحت تر و بهتر باشه عزیزم   و اما امروز حسابی مامان و بابا رو خوشحال کردی ....  امروز برای اول...
4 آبان 1392

سوت

سلام عزیز دلم  بالاخره امروز همه چیز هایی که عقب افتاده بود و نوشتنشون توی وبلاگت دیر شده بود رو نوشتم  ببخشید حافظه خیلی خوبی ندارم ولی سعی کردم همه رو بنویسم  امروز با هم رفتیم بیرون و برات بستنی گرفتم ... ته بستنی سوت داشت وقتی اومدیم خونه سوت رو برداشتم و جند بار سوت زدم ....شما هم خیلی خوشت اومد سوت رو برداشتی .. گذاشتی روی لبت و هی گفتی او او او و صدا سوت رو با دهانت درآوردی ... من که از خنده روده بر شدم  ولی بعدا بهت یاد دادم که چطوری سوت بزنی شما هم زودی یاد گرفتی .... حالا راه میری و سوت می زنی  تازگی هر کلمه ای که بشنوی رو تکرار می کنی ... وقتی میریم بیرون تا می رسیم دم خونه زودی می گ...
26 مهر 1392

مسافرت با گوگود

سلام خوشگل مامانی  بعد از اینکه از مسافرت اومدیم شما حسابی روزا حوصله ات سر میره .... وقتی بابایی از سر کار میاد ماشینتو میاری و می گی بیب بیب  بابا هم اینجا برات همه وسایلت رو ( قمقمه آب ، نی نی و نخود ) توی ماشینت جمع کرده تا با گوگود (نخود ) بری مسافرت  این هم ماشینت ... آماده مسافرت  این هم راننده گرامی ... جناب نخود .. بخشید گوگود          ...
26 مهر 1392

مسافرت 1 هفته ایی شمال

سلام عزیز مامان  یه کم دیر شد ولی اومدم از مسافرت شمال بگم .....  1 هفته با 2 تا مامان جون ها و باباجون رفتیم شمال و حسابی به شما خوش گذشت ...البته به اونها هم در کنار شما خیلی خوش گذشت  اولا که توی مسیر کلی کامیون و اتوبوس و ماشین بزرگ دیدی و حسابی ذوق کردی و باهاشون بای بای کردی .... بعضی از راننده ها هم که می دیدن بای بای می کنی برات بوق می زدن و بهت می خندیدن  وقتی رسیدیم شمال 3 روز عباس آباد بودیم و هوا تقریبا گرم و شرجی بود موهای شما و بابایی فر فر فری شده بود حسابی ..... توی این 3 روز کلی فروشگاه رفتیم .... جواهر ده رفتیم ..... دریاچه قو رفتیم که از بد شانسی اون روز تعطیل بود .... و 1 روز کامل هم ...
26 مهر 1392

واکسن 18 ماهگی

عزیز دل مامان و بابا  روز 4 مهر 92 با مامان جونی رفتیم تا واکسن 18 ماهگی رو بزنیم وقتی رفتیم شما  نخود یا به قول خودت گوگود ( عروسک مورد علاقه ات ) رو هم با خودت آورده بودی .... بعد از اینکه قد و وزنت کردن و من رو کلی خوشحال کردی چون هم وزنت و هم قدت افزایش خوبی داشت رفتیم که عمو واکسن بزنه  وقتی خوابیدی بمیرم برات کلی گریه کردی وقتی واکسن اول رو زد تا چشمت به واکسن دوم افتاد همین طور که گریه می کردی نخود رو جلوی عمو هی تکون تکون می دادی که واکسن رو به نخود بزنن  الهی بمیرم برات ولی نمی دونستم که ناراحت باشم یا از دستت بخندم  خلاصه بعد از واکسن هم با مامان جونی رفتیم پارک و کلی تاب تاب کردی ...
23 مهر 1392

باز هم لباس .....

سلام خوشگل من  از اونجایی که دختر ناز من حسابی عاشق لباسای جدیده مثل مامانش ....برات یه جلیقه خوشگل از سایت F&F انگلیس خریدم که خاله عقیق جون از دوستای نی نی سایت برات از انگلیس آورد  روزی که آقای پستچی برات کاپشن رو آورد کلی ذوق کردی و زود پوشیدی و ایستادی تا ازت عکس بگیرم  این هم عکس ها ...البته باید بگم که تا شب کاپشن رو توی خونه پوشیده بودی و با کلی داستان راضی به درآوردنش شدی     دوستت دارم عزیزم ...
23 مهر 1392

خوشگل مامان مدل شده

سلام دختر گلم  از اونجایی که شما حسابی عاشق خودت هستی  و از اونجایی که حسابی با کاربری دوربین آشنا شدی  دائم می خوای که ازت عکس بگیرم و بعدش دوربین رو وصل کنم به تلویزیون تا خودت رو ببینی اوایل هر وقت دوربین رو می خواستی میومدی جلوی من و ادای خنده در میاوردی و تلویزیون رو نشون می دادی ولی حالا دخترم خانوم شده و می گه عسک این هم چندتا عکس که دخترم مدل شده ....           قربونت برم خوشگل مامان ..بووووووووووووووسسسسسسسس   ...
23 مهر 1392